سفارش تبلیغ
صبا ویژن


دلنوشته

گاه یک لبخند انقدر عمیق میشود که گریه می کنیم
گاه یک نغمه انقدر دست نیافتنی میشود که با ان زندگی می کنیم
گاه یک نگاه انچنان سنگین میشود چشمانمان رهایش نمی کند
گاه یک عشق انقدر ماندگار می شود که فراموشش نمی کنیم

------------------------------

رویای با تو بودن را نمی توان نوشت نمی توان گفت و حتی نمیتوان سرود
با تو بودن قصه شیرینی است به وسعت تلخی تنهایی
و داشتن تو فانوسی به روشنایی هر چه تاریکی در نداشتند
و...و من همچون غربت زدای در اغوش بی کران دریای بی کسی
به انتظار ساحل نگاهت می نشینم و می مانم تا ابد
وتا وقتی که شبنم زلال احساست زنگار غم را از وجودم بشوید
بانوی دریای من...
کاش قلب وسعت می گرفت شمع با پروانه الفت می گرفت
کاش توی جاده های زندگی خنده هم از گریه سبقت می گرفت.
 
 
 

 

 

http://shogheeparvaz.persiangig.com/0260.gif


نوشته شده در چهارشنبه 91/4/21ساعت 9:41 صبح توسط فاطمه عقابی نظرات ( ) | |

وحک الخالق الدنیا ولکوان

والغیرک ما یون قلبی والک ون

الکلب عاف الجسد کتله ولک وین

کال امشی الحبیبی العن علیه


نوشته شده در سه شنبه 91/4/20ساعت 6:8 عصر توسط فاطمه عقابی نظرات ( ) | |

سرم را در تاریکی گودالها فرو می‌برم. لباس سکوت بر تن می‌کنم و دیگر به تو نمی‌گویم بمان. کنار می‌روم تا راه زندگی خود را به تنهایی طی کنی. می‌فهمم اما وانمود به نفهمیدن می‌کنم. حس را در خودم می‌کشم. عشق را سرکوب می‌کنم تا با تنهایی خود خوش باشی.
من با خنجر زدن به روح و جسمم، آنچه را که تو می‌خواستی برایت فراهم کردم. آسوده باش که به آنچه می‌خواستی رسیدی... در حالیکه حتی لحظه‌ای به آنچه من می‌خواستم فکر هم نکردی...
برای اعتراض نیست که این سخنان را می‌گویم. بارها به تو گفته‌ام که قلب من از گدایی کردن عشق مستغنی است. برای برهم زدن روزهای آرامت هم نمی‌گویم. تکرار این جملات برای این است که روز به روز بیشتر از گذشته از تو و زندگیت متنفر شوم تا زندگی کسی را مانند تو نابود نکنم...!


نوشته شده در سه شنبه 91/4/20ساعت 11:41 صبح توسط فاطمه عقابی نظرات ( ) | |

تو میخواهی بری و تنهایم بگذاری

به گریه ام میخندی

گویی که بر خواهی گشت

تو مرا جا میگذاری

باز به گریه ام میخندی

و میگویی خدا نگهدار

مرا ببوس

ترس از آن دارم که بر نخواهی گشت

وباز به گریه هایم میخندی

باز تکرار میکنم مرا ببوس

مرا نمیبوسی و به گریه ام میخندی

تو خواهی رفت

تو میخندیدی

من هم چنان گریانم

و در انتظار

نمیدانم هنوز میخندی و خندانی بر گریه ام

یا در آن دیار غربت عشق گریانی

یا در آغوش یارت گریان و او خندان


نوشته شده در دوشنبه 91/4/19ساعت 5:20 عصر توسط فاطمه عقابی نظرات ( ) | |

 

گاهی دلم میخواهد وقتی بغض میکنم

خدا از آسمان به زمین بیاید

اشک هایم را پاک کند، دستم را بگیرد

و بگوید: اینجا آدمها اذیتت میکنند؟ بــیـــا بــــــرویــــــــم... 


نوشته شده در یکشنبه 91/4/18ساعت 7:15 عصر توسط فاطمه عقابی نظرات ( ) | |

<      1   2   3   4   5   >>   >

:قالبساز: :بهاربیست:



فال - قیمت خودرو - خرید vpn - بازمانده