دلنوشته
درد یک پنجره را پنجره ها میفهمند * آرشیو سکوت پُر است از فریادهای منزوی. * بعضی ها باهم می خورند و بعضی ها به هم. * کلیه نوشته هایم سنگ ساز شده است. * حرف های خام به مغزم صدمه می زند. * بعضی ها پای حرفی که می زنند می ایستند و بعضی ها زانو می زنند. از مترسکی پرسیدم آیا از تنها ماندن در این مزرعه بیزار نشده ای پاسخم داد: ترساندن دیگران برای من لذتی به یاد ماندنی است پس من از کار خود راضی هستمخــــدا تنها روزنه امیدی است که هیچگاه بسته نمی شود،
تنها کسی است که با دهان بسته هم می توان صدایش کرد،
با پای شکسته هم می توان سراغش رفت،
تنها خریداریست که اجناس شکسته را بهتر برمی دارد،
تنها کسی است که وقتی همه رفتند می ماند،
وقتی همه پشت کردند آغوش می گشاید،
وقتی همه تنهایت گذاشتند محرمت می شود
و
تنها سلطانی است که دلش با بخشیدن آرام می گیرد نه با تنبیه کردن.
خـــــــــــدا را برایتان آرزو دارم ...
معنی کور شدن را گره ها میفهمند
یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن
چشم ها بیشتر از حنجره ها میفهمند...
:قالبساز: :بهاربیست: |