دلنوشته
منتـــظر هیــــچ دستی در هیــــچ جای این دنیــــا نبـــاش ! دیده ای شیشه های اتومبیل را وقتی ضربه ای می خورند و می شکنند!؟ شیشه خرد می شود ولی از هم نمی پاشد!؟ این روزها همان شیشه ام؛ خرد و تکه تکه، از هم نمی پاشم ... ولی شکسته ام ... ذهن ما باغچه است ، گل در آن باید کاشت، ور نکاری گل من ، علف هرز در آن می روید زحمت کاشتن یک گل سرخ ، کمتر از زحمت برداشتن هرزگی آن علف است فراهم نشود نازنین ! نازنین ! نازنین هرگز آدم ، آدم نشود داناترین فرد کسی است که می داند نمی داند. روزی فردی از پیشگوی معبد دلفی در یونان پرسید داناترین فرد کیست و او جواب داد : سقراط. سقراط مساله را فهمید. فورا به شهر رفت تا کسی را پیدا کند که بجز خودش کس دیگری را هم دانا بداند هرچه گشت همچین کسی را پیدا نکرد فهمید که پیشگوی معبد واقعیت را گفته است.چون سقراط خود را داناترین نمی دانست. مگر چندبار به دنیا آمده ایم که این همه می میریم؟ چند اسکناس مچاله چند نخ شکسته سیگار آه بلیت یک طرفه! چیزی غمگین تر از تو در جیب های دنیا پیدا نکرده ام.
اشک هایت را با دست های خـــودت پــــاک کن
.
.
.
.
که همه رهگـــــذرند ... !
گل بکاریم بیا تا مجال علف هرز
بی گل آرایی ذهن
:قالبساز: :بهاربیست: |