دلنوشته
من تمام هستی ام را در نبرد با سرنوشت اتش زدم ، کشتم
من بهار عشق را دیدم ولی باور نکردم یک کلام در جزوه هایم هیچ ننوشتم
من ز مقصدها پی مقصودهای پوچ افتادم تا تمام خوب ها رفتند و خوبی ماند در یادم
من به عشق منتظر بودن همه صبر و قرارم رفت
بهارم رفت
عشقم مرد
یادم رفت .
نوشته شده در یکشنبه 91/2/17ساعت
10:24 صبح توسط فاطمه عقابی نظرات ( ) | |
:قالبساز: :بهاربیست: |