دلنوشته
ماهیان از تلاطم دریا به خدا شکایت بردند ، و چون دریا آرام شد ، خود را اسیر تور صیادان یافتند... ، یادمان باشد ، تلاطم های زندگی حکمتی از سوی خداوند است، پس از خدا بخواهیم دلمان آرام باشد ، نه دریای دور و برمان... من خدا را دارم کوله بارم بر دوش...سفری می باید سفری بی همراه گم شدن تا ته تنهایی محض... سازکم با من گفت: هرکجا لرزیدی ... از سفر ترسیدی تو بگو از ته دل من خدا را دارم... گرچه گذر زمان ، فرصت مهرورزیدن را دریغ نمی کند اما مرگ را استثنایی نیست!!! پس بیاییم ، فرصت ها را برای مهرورزی دریابیم تا آسمان خیــــال ِ تـو چقدر راه است ؟
دو بـال برایــم کافـیست !؟
می خواهم به هـوای تـو ...
در هـوای تـو ...
اوج بگیــرم !
منتظرم می مانی ؟
مـَـرگ مَغـــزی شُــده...بــایـد زودتـــر دفــن شــود...
چیـــزی بــَرای اِهـدا هـــم نــدارد...
اِحســـاسَـــم استــــ !
تــــا همیـن دیــروز زنـده بـــود
خـــــودمــ دیـــدمــ ،
کِســـی لِهــــش کــــــرد و رَفــتـــــ..!
:قالبساز: :بهاربیست: |