دلنوشته
من دلم می خواهد عاری از عاطفه ها من نه عاشق هستم ؛ من دلم تنگ خودم گشته و بس…! دیگر نمیتوانم طولانی بنویسم..
ولی من به این سادگی از این روزهای تلخ نمی گذرم ……….
چشمانم شب ترین است دلم دریاترین ..
رویایم ستاره ترین و عشقم کوه ترین…!
کجاست آن فرهادترین …؟ ……….
رویاهایم را در کنار کسی گذراندم که بود ولی نبود
همراه کسی بودم که همراهم نبود
وسیله کسی بودم که هرگز آن را وسیله قرار ندادم
دلم را کسی شکست که هرگز قصد شکستن دل آن را نداشتم
و تو چه دانی که عشق چیست
عشق سکوتی است در برابر همه اینها !!! ……..
فکــر میــکردم تـو همــدردی!
ولــی نــه!
تــو هــم ، دردی….
ساعتی غرق درونم باشم!!
تهی از موج و سراب
دورتر از رفقا…
خالی از هرچه فراق!!
و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من
مرد گفت: دلم از آدم ها گرفته از دروغگویی ها، از دورویی ها، از نامردی ها، از تنهایی، از خیلی ها از… مرد ادامه داد و گفت: از این زندگی خسته شده ام، از این دنیا بیزارم ولی نمی دانم چه باید کنم، نمی دانم غم هایم را پیش چه کسی مداوا کنم
پزشک به مرد گفت: من کسی را می شناسم که می تواند مشکل تورا حل نمایید. به فلان سیرک برو او دلقک معروف شهر است. کسی است که همه را شاد می کند، همه را می خنداند، مطمئنم اگر پیش او بروی مشکلت حل می شود. هیچ کسی با وجود او غمگین نخواهد بود.
مرد از پزشک تشکر کرد و در حالی که از مطب پزشک خارج می شد رو به پزشک کرد و گفت: مشکل اینجاست که آن دلقک خود منم...
درد دارد
درد دارم
چه کسی حال این روزهای مرا میفهمد جزدکمه های سرد کیبوردم؟؟
جلوتر نیا !!!
خاکستری میشوی ...
اینجا دلی را سوزانده اند ...!
اما گریه به من نیاموخت که چگونه زندگی کنم!
تو نیز به من آموختی که چگونه دوست بدارم!
اما به من نیاموختی که چگونه فراموشت کنم!!!
:قالبساز: :بهاربیست: |