دلنوشته
مثل آن مسجد بین راهی تنهایم… هر کس هم که می آید مسافر است می شکند ….. .هم نمازش را، هم دلم را … و می رود … غمگینم مانند پرنده ای که به دانه های روی تله خیره شده و به این فکر میکند، که چگونه بمیرد؟؟؟؟ گرسنه و آزاد؟ یا سیر و اسیر؟..... باور نمیکنم ولی انگار غرور من شکست اگه دلت میخواد بری اسرار من بی فایده است.............
سکوت کرده ام ....
درست به بلندی عمرتو!
:قالبساز: :بهاربیست: |