دلنوشته
بر آنچه گذشت، آنچه شکست، حسرت مخور؛ زندگی اگر زیبا بود، با گریه شروع نمی شد ... امشب آرام نشستم، زل زدم به دیوار، غرق شدم تو یه سری فکـــر شده ام معادله چند مجهولی... این روزها...هیچ کس از هیچ راهی مرا نمی فهمد
هر خاطره غروبی دارد...
هر غروبی خاطره ای...
و ما جایی بینِ امید و انتظار...چشم میکشیم تا روزگار مان بگذرد
گاهی هم فرق نمیکند چگونه...
فقط بگذرد
حکایت کسی است که زجر کشید ، اما ضجه نزد ...
زخم داشت و ننالید...
گریه کرد ؛ اما اشک نریخت ...
حکایت من ؛
حکایت کسی که پر از فریاد بود ، اما سکوت کرد ؛ تا همه صداها را بشنود ...
شایدم رویـــا نمی دونم ...تا به خودم اومدم دیدم صورتم خیس شده ...
به همین سادگی .
:قالبساز: :بهاربیست: |