دلنوشته
هـی فـلـانـی ... مـیـدانـی؟! مـی گـویـنـد رسـم ِ زنـدگـی چـنـیـن اسـت: مـی آیــنـد، مـی مـانـنـد ، عـادت مـی دهـنـد ، و مـی رونـد... و تـــو در خـود مـی مـانـی... و تــــو تـنـهـ ا در خـود مـی مـانـی! راسـتـی نـگـفـتـی ؛ رسـم ِ تــــــ و چـنـیـن اسـت؟! مـثـــل ِ هـمـه ی ِ فـلـــانـی هــا؟! دلم می خواد وقتی کم میارم و توان ادامه ندارم وقتی مثل کودکی هایم بغض میکنم خدا با همه بزرگیش از آسمون به زمین بیاد اشک هامو پاک کنه ... دستم رو بگیره و بگه اینجا اذیتت میکنن؟؟! بیا بریم ... بعد از این عشق به هر عشق جهان میخندم هر که آرد سخن عشق به میان میخندم من از آن روز که دلدارم رفت به هوس بازی این بی خبران میخندم خنده تلــخ من از گریه غم انگیزتر است کارم از گریه گذشته که چنین می خندم
:قالبساز: :بهاربیست: |