دلنوشته
در این شهر صدای پای مردمی است؛ که همچنان که تو را می بوسند؛ طناب دار تو را می بافند؛ مردمی که صادقانه دروغ می گویند؛ و خالصانه به تو خیانت می کنند؛ در این شهر هر چه تنهاتر باشی؛ پیروزتری ... «دکتر علی شریعتی» بیخودی پرسه زدیم، صبحمان شب بشود؛ بیخودی حرص زدیم، سهممان کم نشود؛ ما خدا را با خود، سر دعوا بردیم و قسم ها خوردیم؛ ما به هم بد کردیم، ما به هم بد گفتیم؛ ما حقیقت ها را، زیر پا له کردیم؛ و چقدر حظ بردیم که زرنگی کردیم؛ روی هر حادثه ای، حرفی از پول زدیم؛ از شما می پرسم، ما که را گول زدیم؟! ... «دکتر علی شریعتی» خدایا:
لباسم را برای این می پوشم که کسی زخمهای دلم را نبیند،
چشمانم را میبندم تا کسی اشکهایم را نبیند،
دهانم را میبندم تا کسی راز دلم را نشنود.
از تو فقط می خواهم که مرا به سوی خودت بری
که کسی جز تو را نخواهم،
هر چند که از کنار تو بودن پروبالم بسوزد.
من را بیامرز.
دوستت دارم
نوبت به اورس?د: دوست دار? رو? زم?ن چه کاره باش?؟
گفت:م?خواهم به د?گران ?اد بدهم،پس پذ?رفته شد!
چشمانش رابست،
د?د به شکل درخت? در ?ک جنگل بزرگ درآمده است.با خود گفت:
حتما اشتباه? رخ داده است!من که ا?ن را نخواسته بودم؟!....
سالها گذشت تا ا?نکه روز? داغ تبر را رو? کمر خود احساسکرد،با خود گفت:
ا?ن چن?ن عمر من به پا?ان رس?د و من بهره ?خود را از زندگ? نگرفتم!
با فر?اد? غم بار سقوط کرد و با صدا?? غر?ب که از رو? تنش بلند م?شد به هوش آمد!
حا? تخته س?اه? بر د?وار ک?س شده بود...
:قالبساز: :بهاربیست: |