دلنوشته
مرا یادکن آندم که خدا را تلاوت میکنی، شاید به صداقت تو، من نیز اجابت شوم ... از نبردی سخت باز می گردم با چشمانی خسته ، که دنیا را دیده است ، بی هیچ دگرگونی تا چشم از دنیا نبندم . یک برگ دیگر از تقویم عمرم را پار ه کردم . امروز هم گذشت. با مرور خاطرات دیروز با غم نبودنت و سکوتی سنگین و من شتابان در پی زمان بی هدف فقط میروم فقط میدوم. یاس ها هم مثل من خسته اند از خزان و سرما گرمی مهر تو را میخواهند. غنچه های باغ هم دیگر بهانه میگیرند . میان کوچه های تاریک غربت وتنهایی صدای قدمهایت را میشنوم اما تو نیستی فقط صدایی مبهم میشنوم. قول داده بودی برایم سیب بیاوری سیب سرخ خورشید سیب سرخ امید یادت هست ؟؟؟؟ ولی رفتی و خورشید را هم بردی و من دراین کوچه های تنگ و تاریک سرگردان و منتظر برگی از زندگی ام را ورق میزنم. امروز به پایان دفترم نزدیکم
هیچکس نمی داند
پشت این چهره ی آرام در دلم چه میگذرد
نمی دانی
کسی نمی داند
این آرامش ظاهــــــر و این دل نـــــــا آرام
چقدر خسته ام میکند
هر جا رنجیدم لبخند زدم
فکر کردند درد ندارم
ضربه ها را محکم تر زدند...!
اما خنده ات که رها می شود
و پرواز کنان در آسمان مرا می جوید
تمامی درهای زندگی را به رویم می گشاید .
عشق من ، خنده ی تو
در تاریک ترین لحظه ها می شکفد
و اگر دیدی ، به ناگاه
خون من بر سنگ فرش جاری است ،
بخند ، زیرا خنده ی تو ، برای دستان من
شمشیری ست آخته .
نان را
هوا را
روشنی را
بهار را
از من بگیر
اما خنده ات را هرگز
:قالبساز: :بهاربیست: |