دلنوشته
پرسیدم از هلال چرا قامتت خم است ؟ آهی کشید و گفت ماه محرم است... پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: در شب معراج، وقتی به آسمان رسیدم، ملکی را دیدم که هزار دست داشت و در هر دستی هزار انگشت. آن ملک به کمک دست ها و انگشتانش مشغول حساب کردن و شمارش بود؛ از جبرئیل که مرا همراهی می کرد پرسیدم:این ملک کیست؟ و چه چیز را حساب می کند؟ جبرئیل گفت: این ملک، موکل به دانههای باران است. او محاسبه می کند که چند قطره باران از آسمان به زمین نازل شده است. پس من به آن ملک گفتم: آیا می دانی که از آغاز آفرینش دنیا تا کنون، چند قطره باران به زمین نازل شده است؟ گفت: یا رسول الله، قسم به آن خدایی که تو را به حق فرستاده، علاوه بر این که می دانم تا کنون چند قطره باران نازل شده، حتی محل نزول آن ها را نیز به تفکیک می دانم و از تعداد قطره های باران نازل شده بر بیابان، معمور، بستان، شورهزار و قبرستان هم اطلاع دقیق دارم. حضرت فرمودند من از این همه دقت در حفظ شمارش باران در تعجب شدم. آنگاه ملک گفت: یارسول الله، با وجود این همه دقت و دست و انگشتان برای شمارش، هنوز در محاسبه یک چیز، ناتوان ماندهام. پرسیدم: کدام چیز؟ گفت: «قومی از امت شما که وقتی اسم مبارک شما را بشنوند صلوات می فرستند و من قدرت محاسبه ثواب آن صلوات را ندارم» پس بر محمد و آل محمد صلوات
خدایا م?شه کادو تولد امسال بهم ... ?ه رُبانِ مشک? کنارِ عکسم بد?؟
خدایا بهشتت کجاست ؟
بهلول هر وقت دلش می گرفت به کنار رودخانه می آمد.
در ساحل می نشست و به آب نگاه می کرد.
پاکی و طراوت آب، غصه هایش را می شست.
اگر بیکار بود همانجا می نشست و مثل بچه ها گِل بازی می کرد.
آن روز هم داشت با گِل های کنار رودخانه، خانه می ساخت.
جلوی خانه باغچه ایی درست کرد و توی باغچه چند ساقه علف و گُل صحرایی گذاشت.
ناگهان صدای پایی شنید برگشت و نگاه کرد.
:قالبساز: :بهاربیست: |