دلنوشته
نفسم باران نیست ابر کوچک غمگینی ست ،مانده بر گوشه ی تاریکی صحرای خیال . جای پایم وهم است و خیال . . . جای پایم منتظر باران است تا بشوید رد پایم را از دل تنهایی خویش. . . ای دل تشنه ی باریدن ، چتر خود باز کن ومنتظر باران باش . منتظر بارش غم از دل کوچک این ابر جدامانده . . . . . . و . . . در خیالم کنج دلت را به امانت میخواهم . . . "صدای سکوت " من نمی دانم روزی لقمان به پسرش گفت: امروز به تو 3 پند می دهم که کامروا شوی. سعی کن در بهترین خوابگاهها بخوابی اینکه در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی. شکسته ام می فهمی ...؟ به انتهایِ بودنم رسیده ام؛ اما اشک نمی ریزم؛ پنهان شده ام پشتِ لبخنـدی که درد می کند ...
_ و همین درد مرا سخت می آزارد _
که چرا انسان این دانا
این پیغمبر
:در تکاپوهایش
_چیزی از معجزه آن سو تر_
ره نبرده ست به اعجاز محبت
چه دلیلی دارد؟
*
چه دلیلی دارد
که هنوز
مهربانی را نشناخته است؟
و نمی داند در یک لبخند
!چه شگفتی هایی پنهان است
*
من بر آنم که درین دنیا
_خوب بودن _به خدا
سهل ترین کارست
و نمی دانم
که چرا انسان
تا این حد
با خوبی
.بیگانه است
!و همین درد مرا سخت می آزارد
صدای هـــق هق گریه هام
از هـــــمون گلویی میاد که
تو از رگـــــش به من نـــــزدیک تری"
سعی کن بهترین غذا ها رو بخوری.
پسر لقمان گفت: ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟
لقمان جواب داد:
اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که میخوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد.
اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهترین خوابگاه جهان است.
و اگر با مردم دوستی کنی، در قلب آنها جای می گیری و آنوقت بهترین خانه های جهان مال توست.
:قالبساز: :بهاربیست: |